سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

سپنتا

هشتمین مروارید

یا لطیف ...   سلام پسرم این پست به افتخار جوانه زدن هشتمین دندون خوشگلت نوشته میشه ، دقیقا هشتم شهریور 1391 این مروارید توسز مامی و بابایی رویت شد و کلی هم براش ذوق کردیم .....مبارکت باشه هشتمین مروارید نازت   هشتمین دندون شما جهارمین دندون فک پایینت سمت راست است .   هشت تا دندونت رو می بوسم ، خیلی مواظب دندونات باش مامی .
8 شهريور 1391

من فدای تو

یا لطیف ...   سلام نازنینم امروز دلم میخواد از لحظه هایی از کودکی ات بگم که برای من یه دنیای دیگه است ...   دنیایی سرشار از عشق مادرانه ...عشقی ناب و بی آلایش حسی که باید مادر باشی و بتونی درکش کنی ... داری بازی می کنی و با صدای بلند میخندی و جیغ می کشی و خلاصه من فکر می کنم حواست به همه چی هست الا من ، یه دفعه بدون اینکه کسی بهت بگه بلند میشی و میایی و با اون لبای خوشگل و خوش فرمت صورت منو یه ماچ می کنی و دوباره فرار می کنی و میری ....این بوسه برای من خوده بهشته ... تو اون حالت لبریزم از همه حس و حال خوب دنیا ............................ وقتی خوابی و داری خوابای بد می بینی و به معصومانه ترین شکل دنیا تو خواب گریه...
7 شهريور 1391

امورات سپنتایی در 12 تا 15 ماهگیش

یا لطیف ... بازم سلام و سلام مهندس کوچولوی ما ، آقا سپنتا ، علاقه بسیار شدیدی به لوازم برقی و صوتی و تصویری و کلا وسایل ممنوعه داره و دور از چشم ما و کلا جلوی چشم ما هم به سرعت برق و باد خوش رو به معشوق رسانده و ما رو نصف العمر می کنه ، البته تلویزیون و لب تاپ و ریموت کنترل و خیلی چیزای دیگه رو کلا بیخیال شدیم ولی دیگه با پریز برق و گاز و ماشین لباسشویی نمیشه شوخی کرد . یه بار تو یه روز این ماشین لباسشویی بدبخت 3 بار از اول و به مدت دو ساعت کار کرد و دست آخر هم لباسها تو یه م آب موندن تا آقای پدر به کمک مادر بیاد و ماشین لباسشویی بیچاره رو نجات دادن چون شما هر بار میرفتی و برنامه ماشین رو عوض میکردی و منم از همه جا بی خبر میگفتم این...
6 شهريور 1391

کوچک قدمهایت بروی چشمانمان

یا لطیف ....   یه سلام بزرگ و طولانی به پسرم به بزرگی این سه ماهی که مادر تنبلی کرده و وبلاگت رو به روز نکرده ، تقصیر من نیست ، با تو مشغولم و دلخوشم به دردانه بازیگوش و باهوشم که هر روز شیرین تر و شیطون تر و خواستنی تر میشی ، هر روز یه کار جدید یاد میگیری ، هر روز یه صدای جدید از خودت درمیاری و هر روز  من و بابایی عاشق تر ... خدایای مهربونم شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ...   سپنتایم ؛تو این سه ماه بعد از تولدت بزرگ شدی ، آقا شدی ، کاملا متوجه حرفهای من و پدر هستی ، هر چی بهت میگیم گوش می کنی و انجام میدی ، عاشق دیدن بی بی انیشتن  و کلا کارتون هستی ، گاهی اوقات یک ساعت تمام پای تی وی داری بی بی...
5 شهريور 1391

شده ام تو

یا لطیف ...   سلام به فرشته یک ساله ام : سپنتا ... این روزها ، روزهای قشنگی برای خانواده کوچک ماست ، روزهای گرم اما بهاری خرداد ماه ، خرداد ماه توست ، بهار هم فصل تو ... پسرم ، نازنینم ، جان مریم ............................... شده ام تو ............................... می پرسی چرا ؟ ...................جوابم این است : تو تمام دنیای منی و البته در کنار پدر مهربونت ............. برای من و پدر ، سپنتا یعنی معجزه بزرگ خداوند ، اعجازی که خدایمان روبروی چشمانمان قرار داد تا اینگونه سیر عظیم خلقت و تکامل رو به عینه درک کنیم و خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
17 خرداد 1391

اولین سالروز میلاد مقدست مبارک

یا لطیف       سلام به خدای مهربونی که زندگی رو به من و مهدی هدیه داد ... سلام به قشنگ روزگارمون سلام به غنچه یک ساله امان سلام به  مهربونمون سلام به هستی زندگیمون سپنتا     سلام سلام ....... تا دنیا دنیاست سلام به خدا و سپاس از خدایمان امروز روز توست ، اولین روز خرداد ، روز آمدنت به زمین فرشته آسمونی ، روزی که منت بر زمین گذاشتی و با آمدنت چلچراغ دنیای ما شدی ، خوش اومدی ، خوش اومدی ، خوش اومدی سپنتا یمان ، قدم هایت بروی چشمان من و مهدی ..   تولدت مبارک جان مریم تولدت مبارک گل مریم تولدت مبارک سیب سرخ زندگی تولدت مبارک سیبویه ما     تولدت مبارک شاهزاده ما ...
3 خرداد 1391

11 ماهگیت مبارک نفسم

  یا لطیف ... بهار زندگی من و مهدی                                   ماهگیت مبارک نوزاد من داری کم کم بزرگ میشی و من هنوز در حیرت آفرینش توام !!! هنوز باورم نشده که وجود نازنینت در وجودم شکل گرفته !! هربار که نگاهت میکنم به خدای مهربونمون میگم خدایا یعنی بیدارم و همه اینها رو تو خواب نمی بینم ؟؟؟ 11 ماه با تو بودن برای من و بابایی به سرعت برق و باد گذشته و شاید باورت نشه !!! من دلتنگ روزهای بدو تولدتم ، دلم میخواد زمان از حرکت بایسته من حظ هر لحظه با تو ...
2 ارديبهشت 1391

قصه مادران خرداد 90

یا لطیف ... سلام قشنگ روزگارمون چند وقت پیش خاله مرجانی مامان پارسا جون تو سایت مامانهای متولد خرداد 90 یه یادداشت گذاشته بود که برای مامی پر از خاطره و یادآوری دوران شیرین بارداریم بود ، به همین خاطر دلم نیومد که نوشته خاله مرجان جون رو برات نذارم ، امیدوارم تو هم خوشت بیاد .  و اما قصه مامانای خرداد ٩٠ و فرشته هاشون   مي خوام يه داستاني براتون تعريف كنم: يكي بود يكي نبود... غير از خداي مهربون هيچ كس نبود... شهريور 1389بود... ما تقريبا از شهريور 1389 با هم هستيم. با هم دوستيم. مريم مامان آرمان تاپيك "مامانهاي خرداد 90 بيان تو" رو افتتاح كرد. يكي يكي اومديم و گفتيم: "منم مامان خرداد 90 هستم" ي...
2 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سپنتا می باشد