اولین زمستون و اولین بیماری
یا لطیف ...
سلام کودک نارنینم ، سلام نی نی نازم ، سلام نوزاد کوچک من ، سلام پاره تن ما ...
سپنتای عزیزم
از شب یلدا که رفتیم خونه اشی جون تا امروز که دارم این مطلب رو برات می نویسم شما دچار اسهال شدید شدی و تا حالا سه بار بردیمت دکتر .
خدا رو هزار مرتبه شکر امروز نسبت به روزهای قبل حالت خیلی بهتر شده و اسهالت کمتر شده ولی از دیروز سرما هم خوردی و آب بینی ات همش در حال ریزشه .قربون اون مماخ کوچولوت برم من ...
نمی دونی این دو هفته چه روزهای سختی برای من و بابایی بود و ما چقدر عذاب کشیدیم ، اگه میدونستم با خوردن هندونه شب یلدا مریض میشی ، باور کن تمام هندونه های دنیا رو از بین می بردم تا بتونم جلوی بیماری تو رو بگیرم .
تو این دو هفته بطور جدی مسئولیت سنگین مادر بودن رو درک کردم و بابت این کوتاهی بارها و بارها خودم رو سرزنش کردم و گریه کردم و سلامتی تو رو از خدای مهربون درخواست کردم .
اصلا دلم نمی خواست شروع اولین روزهای زمستانت با بیماری باشه ولی شاید یه تجربه برای مامی و ددی بی تجربه ات بود که بیشتر مراقبت باشن و حواسشون بیشتر از قبل به تو باشه هر چند به عقیده همه اطرافیان ما دیگه داریم در مراقبت از تو زیاده روی می کنیم ولی من و بابایی اینطوری فکر نمی کنیم و عاشقانه و با تمام وجود تا اونجایی که توان داریم و خدا بهمون قوت میده در نگهداری و به ثمر رساندنت تلاش و همت می کنیم .
پیوست : از خدایی که هر بار خواستمش و خواندمش اجابتم نمود و نا امیدم نکرد با وجود همه کوتاهی هایم در بندگی ، اینبار هم مثل همیشه عاجزانه و مادرانه خواهش می کنم که همیشه و هرجا در کمال صحت و سلامت جسمی و روحی باشی و هرگز به قول قدیمی ها دستت گرم نشه .....الهی آمین