سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

سپنتا

شش ماهگیت مبارک

1390/9/1 12:12
نویسنده : مامان و باباش
282 بازدید
اشتراک گذاری

 

یا لطیف ...

 

سپنتایی ، پسرم :

تو ذهنم دنبال کلمه یا کلماتی می گردم که بتونن برات حال و هوای ما رو تو این نیمه از سالی که گذشت توصیف کنند ولی هر چه بیشتر سعی می کنم کمتر نتیجه می گیرم ، پس ساده می گم برات نازنینم :

با تولدت ، روز تولد تو شد بزرگترین عید ما ، یکم خرداد ، وه که چه روزی بود !!!!

بعد از این تغییر سال و همه زندگی ما حول روز تولد تو می چرخه ، بهار ما تویی نگار ما ...

خدای من ، شش ماه گذشت ، انگار همین دیروز بود که ما حتی از در آغوش گرفتن تو می ترسیدیم ، آنقدر که ظریف و شکننده بود و بهشتی ....بوی بهشت رو میشد از وجود پاکت استنشاق کرد سیبویه من .... خدای ما یه فرشته از بهشتش رو برای ما فرستاده و از روح خودش در وجودش دمیده و چه سعادتی بالاتر و برتر ازاین که خداوند من و مهدی رو لایق این فرشته پاک و معصوم دونسته و جزء به درگاهش سجده شکر گذاردن چه می توان کرد ....پروردگارا سپاس ....

و خدایا شکر ، الان در کنارم هستی و دایم با غلت زدن و شیطنت هات سعی در گرفتن خودکار و دفترچه یادداشت من داری و با خنده هات و لوس کردن خودت و جیغ های بامزه ات می خوای به خواسته ات برسی و منو راضی کنی که این وسایل رو بهت بدم تا بخوریشون ولی .... من .....گول .... نمی خورم شیطون بلای من .

سرسری هم نکن ..... فدای اون سر کوچولوت .

ولی به قول بابا مهدی خوشم  میاد که قلدری !!

سپنتای پاکم ، با وجود تو زندگی من و بابایی وارد یه مرحله جدید و نو شده و به نظرم ما انسانهای پخته تر و مسئولیت پذیرتری شدیم و شبیه مامانا و باباها شدیم به ظن خیلی ها .

یه ترانه هست که من خیلی دوستش دارم ، این ترانه را به بهانه ششمین ماهگردت از طرف  خودم و بابایی نثارت می کنم شاید ذره ای ناچیز از اقیانوس احساسات ما نسبت به خودت تو اون بیابی  :

 

عادت یا عشق        نمی دونم نمی تونم نبینمت       نمی تونم حتی یه شب به تنهایی بسپارمت        

عادت یا عشق      فقط بدون مثل نفس دوست دارم    خودم اگه از یاد برم تو رو بخاطر میارم

هر اسمی که میخوای بذار رو من و احساسم به تو      عادت ،هوس، عشق یا هوا ،یه اسم یا یه واژه نو

اما بدون هزار دفعه اگه بازم دنیا بیام  دوباره عاشقت میشم همیشه دنبالت میام

ساده بگم ساده بگم       ساده گیاتو دوست دارم  ساده نمی گذرم ازت تو رو تو شعرام میارم

ساده بگم عاشقتم    ساده بگم میخوام تورو 

 عادت دارم با تو باشم یه وقت نگی بهم برو

 

پیوست : آرزو می کنم و از خدای مهربونم می خوام که یه روزی پدر بشی و اون روز هر آنچه که ما برایت نوشتیم رو به عینه درک خواهی کرد .

نوشته شده در روز چهارشنبه یکم آذر ماه ١٣٩٠ ساعت ١١:٤٨

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا مهدی
2 آذر 90 13:46
اونقدر احساس توی این متن وجود داره که ....
زبان کم می آورد از این همه عشق و محبت به پسری

خوش به حالت سپنتا جون


دوستت داریم بابا مهدی جون 1007 تا

ندا
2 آذر 90 16:10
عالی بود مریم جونم .
سپنتایی خوش به حالت با این مامان مهربونت .[

فدای تو ندا جونم ، مرررررررررررررررسی

مهسان(مامان رادین)
4 آذر 90 2:27
مریم جونم خیلی زیبا و با احساس نوشتی
نوشته هات هم مثل چهره ات پر از محبت و پاکیه
منتظر ایمیلت هستم عزیزم.بووووووووس



ممنون مهسان جونم ، خیلی به من لطف داری که اینطوری در مورد من فکر می کنی ، بووووووووس برای رادین نازم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سپنتا می باشد