من فدای تو
یا لطیف ...
سلام نازنینم
امروز دلم میخواد از لحظه هایی از کودکی ات بگم که برای من یه دنیای دیگه است ...
دنیایی سرشار از عشق مادرانه ...عشقی ناب و بی آلایش
حسی که باید مادر باشی و بتونی درکش کنی ...
داری بازی می کنی و با صدای بلند میخندی و جیغ می کشی و خلاصه من فکر می کنم حواست به همه چی هست الا من ، یه دفعه بدون اینکه کسی بهت بگه بلند میشی و میایی و با اون لبای خوشگل و خوش فرمت صورت منو یه ماچ می کنی و دوباره فرار می کنی و میری ....این بوسه برای من خوده بهشته ...
تو اون حالت لبریزم از همه حس و حال خوب دنیا ............................
وقتی خوابی و داری خوابای بد می بینی و به معصومانه ترین شکل دنیا تو خواب گریه می کنی و وقتی با خوردن شیر از وجود من در کمال تعجب آروم میشی و لبخند روی چهره معصوم و پاکت میشنه و با دستای کوچولوت منو میگیری تا ازت جدا نشم ................................
نمی دونم چطور برات توصیف کنم نگاهت رو وقتی نگاه در نگاهم داری و داری شیر میخوری ، انگار تمام عشق ،پاداش ها و سپاس های دنیا رو خدا تو چشمات ریخته و من لایق این همه خوبی شده ام ...
کاش میشد که این لحظه ها رو ثبت و ماندگار کرد ، البته همه اینها تو قلب و ذهن و روح من و پدر حک شده و جاش امنه امنه ...
پیوست : پسرکم ، دلم خواست این چند خط رو برات بنویسم تا بدونی ذره ای از اقیانوس بیکران دلم رو .....فقط به اندازه یه ابسیلونش رو برات نوشتم :)