شروع غذای کمکی
یا لطیف ...
سلام پسرم ،
امشب شب عید قربان . عیدت مبارک کلوچه عسلی ما . یکی از آرزوهای من و بابایی اینه که با تو بریم زیارت خونه خدای مهربونی که تو رو به ما هدیه داد . امیذوارم به زودی قسمتمون بشه .
این ماه که رفته بودیم پیش دکتر امیدوار برای چکاپ 5 ماهگیت به من و بابایی گفت که از 10 روز دیگه که میشه 5 ماه و 10 روزت بهت غذای کمکی بدیم ولی من و بابایی دوست نداریم تو غیر از شیر من چیز دیگه ای بخوری ، نمی دونم جرا ؟؟
شاید فکر کنی خودخواهیه ولی وقتی بهت شیر میدم یه احساس فوق العاده و ناب دارم که تا حالا تجربه اش نکردم و احساس می کنم تمام وجودم لبریز از عشق و شادی میشه مخصوصا وقتهایی که تو با اون چشمای معصوم و نازت بهم نگاه می کنی و با دستای کوچولوی توپولیت ( ماشالله ) هی لباس منو می کشی و من برق رضایت رو تو چشمای قشنگت می بینم ، راستش رو بخوای دلم نمی خواد این حس رو با کسی یا چیزی شریک بشم و یا از اون کم بشه به هر وسیله ای البته به جز پدر مهربونت .
خلاصه این غذای کمکی شما داستانی شده برای خودش .حالا باید ببینم کی کوتاه میام .
به قول داریوش :آه لذت جز تماشای تو نیست .....آه هستی جز تمنای تو نیست ...
پیوست : سپنتا ی پاکم ، همیشه وقتی داری شیر می خوری اول از خدا تشکر می کنم و بعدش همیشه از تو بخاطر اینکه شیر منو می خوری و دوست داری تشکر می کنم . ممنون پسری که باعث شدی مادرت این حس زیبا و عاشقانه رو با تمام وجود درک کنه . بوووووووووووووووووووووووس برای تو نازنینم .