پارک قیطریه
یا لطیف ...
سلام سپنتای خوشگل ما
از دو هفته پیش مامان با دوستای تاپیک مامانای خردادی قرار گذاشتیم روز 13 آبان با هم یه قرار بداریم و برای اولین بار همدیگه و نی نی های نازمون رو ببینیم .
روز 13آبان رسید و من وبابایی شما رو کلی خوش تیپ کردیم و رفتیم سر قرار . حدس بزن پند تا از مامانا اومده بودن ........
.
.
.
درست حدس زدی باهوشک من ...
فقط یکی از دوستای مامانی اومده بود با پسر نازش ...
اسم دوستم بهار بود و اسم نی نی نازش آرتا ...
حدود 2 ساعت با آرتا و مامان و باباش تو پارک پیاده روی کردیم و با هم کلی صحبت کردیم و ماحصل این قرار ای شد که مامی و بابایی دو تا دوست خوب پیدا کردن . خوش به حالمون
جالب اینکه تو و آرتا اصلا متوجه هم نبودین و با هم کاری نداشنین البته هنوز برای شما دوتا کلوچه زوده که بتونید با هم ارتباط برقرار کنید البته شاید هم با هم دوست شدید و ما خبر نداریم آخه دنیای شما فرشته ها کجا و دنیای ما کجا .
تو پارک آروم و ساکت تو کالسکه ات نشسته بودی و صدات در نمی اومد و محو تماشای پارک و درختها و گربه ها و کلاغها و آدمهای دور و برت بودی و یه تجربه جدید رو تو ذهن کوچولوت save می کردی و فکر کنم پیش خودت می گفتی عجب حای باحالیه ، چرا مامی و بابایی منو تا حالا اینجا نیاوردن .
جوابش رو بهت می گم خیلی ساده : چون مامی خیلی تنبله و بابایی به زور از خونه می برش بیرون عزیز دل .
راستی یه اعترافی هم برات می کنم به هیچ کس نگو ،،،،،،،،،، باشه !!!!!
من و بابایی اینقدر برات لباس پوشونده بودیم که اصلا نمی تونستی تکون بخوری و تو کالسکه ات باد کرده بودی و نشسته بودی مثل پادشاه های بزرگ که خیلی هم بهت میاد این صفت ، نفسم .