سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

سپنتا

خدایا شکر نفسمون 5 ماهه شده

یا لطیف ... امروز دوم آبان ١٣٩٠ و پسر کوجولوی ما دیروز ٥ ماهه شد. تولد ٥ ماهگیت مبارک هستی مریم  و مهدی  سپنتایی ... این ٥ ماه به سرعت گذشت و ما با وجود نارنین تو آنقدر سرگرم بودیم که اصلا نفهمیدیم که چگونه گذشت . تو این ماه تو خیلی شیرین تر و شیطون تر شدی و دائم در حال غلت زدن و دست و پا زدن و سعی در خوردن انگشت شصت پات داری که البته هنوز به این کار موفق نشدی ولی مامی مطمئنه که همین روزا اینکارو هم می کنی ، آخه عجیب به این کار علاقه مندی عسلکم . ٢٩  مهر ماه شازده پسر ما ، اولین سفر خارج از تهرانش رو هم رفته ، البته زیاد دور نبود ، رفتیم هشتگرد خونه گلی ، تو این مسافرت هم خیلی آقا لودی و اصلا مامان و باب...
2 آبان 1390

خاطرات اولین تابستان

یا لطیف ... سلام سپنتایی امروز اول مهر سال ١٣٩٠ وتو امروز چهار ماهه شدی ،  مامی و بابایی میخوان خاطرات اولین تابستانی رو که تجربه کردی برات بنویسن ، البته اگه بخوام خاطرات این چهار ماه رو بنویسم باید هرروز این مدت رو با کلی خاطره بنویسم چون با تولد تو فصلی نو و قشنگ تو زندگی من و بابایی رقم خورد و هر لحظه اش برای ما ناب و خاطره انگیزه ، به همین دلیل فقط یه سری کلیات رو برات می نویسم که حوصله تو و کسایی که این وبلاگ رو می خونن سر نره . اول از همه یه دنیا بوووووووووووووووووووووووووووووووووس برای چهارمین ماهگردت ،سپنتای پاک و مقدس ما ،و یه دنیا آرزوهای قشنگ برای امید زندگیمون هرچی آرزوی خوبه مال تو   ...
2 مهر 1390

یکصدمین روز زندگی سپنتای مامانی و بابایی

یا لطیف ... امروز هفتم شهریور ١٣٩٠ مقارن با یکصدمین روز زندگی سپنتای عزیزمونه ، امروز درست صد روزه که با وجود نازنین تو زندگی من و بابایی یه رنگ و بوی قشنگ و ناب گرفته که با واژه ها قابل گفتن نیست . یه عشق ناب و خالص متفاوت از همه عشق های زمینی که فقط با پدر و مادر شدن میشه درکش کرد . هر کس پدر و مادر شده می فهمه چی میگم .خیلی حس قشنگیه . خدایا مرسی . پیوست : سپنتا ، نفسم ، امیدوارم ١٠٠ ساله بشی .    ...
1 مهر 1390

یا لطیف

  چند تا عکس از تخت سپنتا جونم که قراره توش خوابهای شیرین و رنگی ببینه   نوشته های سی و یکم اردیبهشت 90 امروز 31 اردیبهشت 90 ساعت 3:32 بعدازظهره . دیگه چیزی به اومدن تو آغوش گرم من و بابا که بیصبرانه منظرتیم نموده ، پسرکم . قراره پس فرداد صبح بریم بیمارستان پارس و به امید خدا تو رو بدنیا بیاریم سپنتا جونم . پسر عزیز من و مهدی ، سپنتای مقدس ما قراره که تو یکی از از مقدس ترین روزهای خداوند یعنی شب تولد حضرت فاطمه زهرا (س ) بدنیا بیایی و با وجودت عشق بی نهایت رو برای من و بابا به همراه بیاری . پسرکم ، نمی دونم چه جوری احساسی رو که نسبت به تو دارم برات بنویسم ، یه حال غریبی دارم و وجودم سراسر عشق و امید و درعین ...
18 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سپنتا می باشد