واکسن شش ماهگیت
یا لطیف ... نفسم سپنتا دیروز یعنی ششم آذر با چند روز تاخیر با پدر رفتیم بیمارستان مفید که واکسن شش ماهگیت رو بزنیم و مامی هم اینجوری بود : ولی تو و بابایی سرحال و خوشحال بودین . برف هم دونه دونه داشت می بارید و تو با اون دو تا تیله نازت داشتی به دونه های برف نگاه می کردی و ذوق می کردی وقتی رسیدیم بابایی به من اجازه نداد تا بیام تو بیمارستان و گفت باید تو ماشین بمونم آخه از بس دفعه های قبل یعنی دوماهگیت و چهار ماهگیت وقتی برات واکسن زدن من گریه کردم ، خوب چکار کنم دست خودم نیست که ، وقتی می بینم نفسم اونطوری گریه می کنی من دیووووووووووووووووووونه میشم خلاصه شما و بابایی با هم رفتین و واکسنتو یه خانم مهر...
نویسنده :
مامان و باباش
16:35